السلام علیک یا ابوتراب
شنبه 8 بهمن 1398برچسب:, :: 15:7 ::  نويسنده : احسان

 

 

 پنج راه عمومي براي ياري حضرت مهدي عليه السلام

 

۱-دعوت از دیگران جهت بهره مند شدن از برکات امام عصر(علیه السلام)

۲-تجلیل از امام عصر علیه السلام در جامعه(تبلیغ و اشاعه ی نام مبارک آن حضرت و امور مربوط به ایشان در جامعه و در میان آشنایان)

۳-یاری شیعیان و دوستداران امام عصر ارواحنا له الفداء

۴-زینت بودن برای امام عصر ارواحنا له الفداء بوسیله ی تلاش در پرهیزگاری-از رفتار های زشت- درستکاری

۵-جلب یاری های آسمانی برای امام عصر بخصوص بوسیله ی دعا و صدقه

 

 

 

برگرفته شده از کتاب "بیایید او را یاری کنیم" نوشته ی آقای مهدی قندی

 

 
 
چهار شنبه 21 دی 1398برچسب:, :: 13:9 ::  نويسنده : احسان

مولاي ما نمونه ي ديگر نداشته است/ اعجاز خلقت است و برابر نداشته است

وقت طواف دور حرم فكر ميكنم/ اين خانه بي دليل ترك بر نداشته است

ديديم در غدير كه دنيا به جز علي/ آيينه اي براي پيمبر نداشته است

سوگند ميخورم كه نبي شهر علم بود/ شهري كه جز علي در ديگر نداشته است

طوري ز چهارچوب در قلعه كنده است/ انگار قلعه هيچ زمان در نداشته است

يا غير لا فتي صفتي در خورش نبود/ يا جبرييل واژه ي بهتر نداشته است

چون روز روشن است كه در جهل گمشدست/ هركس كه ختم ناد علي بر نداشته است

اين شعر استعاره ندارد براي او/ تقصير من كه نيست برابر نداشته است

سه شنبه 10 دی 1398برچسب:, :: 8:57 ::  نويسنده : احسان

 

چشم‌انتظار

در جاده پر پيچ و تابي كه نامش زندگي است، عده‌اي به خواب رفته‌اند.

اين‌ها به يقين، منتظر نيستند. خواب، به چشم كسي كه چشم به راه است، راه ندارد.

در جاده پر پيچ و تابي كه نامش زندگي است، عده‌اي مشغول بازي‌اند.

اين عده بي‌ترديد منتظر نيستند. كسي كه چشم و دلش منتظر است، دست و دلش به بازي نمي‌رود

در جاده پر پيچ و تابي كه نامش زندگي است، عده‌اي به ساخت و ساز مشغولند. اين كارگران كه ـ فقط ـ مشغول كارند، نه در حال و هواي انتظارند و نه گوش به زنگ ظهور.

كسي كه منتظر ظهور است، رحل اقامت نمي‌افكند و بساط ماندن پهن نمي‌كند.

در كنار جاده پر پيچ و تابي كه نامش زندگي است، عده‌اي نشسته‌اند، سر در گريبان فرو برده‌اند و زانوي غم در بغل گرفته‌اند.

 

اين عده، خسته‌تر، درمانده‌تر و مأيوس‌تر از آنند كه منتظر بمانند.

 

 ر كنار جاده پر پيچ و تابي كه نامش زندگي است، عده‌اي مغازه‌اي زده‌اند و دكاني گشوده‌اند و مشغول كاسبي شده‌اند.

 ينان فقط چشم‌انتظار مشتري‌اند و رونق بازارشان در بستن چشمِ انتظار مشتري است.

 ر جاي جاي جاده پر پيچ و تابي كه نامش زندگي است، دسته‌ها و گروه‌هاي مختلف از هر ايل و قبيله و حزب و تيره و طايفه‌اي، نشانه‌اي گذاشته‌اند. علَمي برافراشته‌اند، پرچمي به دست گرفته‌اند، حدود و ثغوري رسم كرده‌اند و دكاني و دستگاهي به هم زده‌اند. هر كدام از اين احزاب، چنين گمان يا وانمود مي‌كنند كه خود، حقيقت محض‌اند و ديگران ـ همة ديگران ـ باطل مطلق.

اينان، مصداق بارز و روشن و تمام عيارند براي آيه «كل حزب بما لديهم فرحون».1

هر كدام از اين جماعت مختلف و گوناگون، كل خلايق را به دو دسته خودي و غير خودي تقسيم كرده‌اند و هر كس را در خيام خود نديده‌اند، لاجرم نامش را در فهرست دشمنان خدا و پيامبر و مردم جا داده‌اند.

 ينان از سخن «الطرق الي‌الله بعدد انفاس الخلائق»2 چنين فهميده‌اند كه تنها از يك مسير به خدا مي‌توان رسيد و آن همان مسيري است كه خود راهبري مي‌كنند. اگر تقسيم كار به اين قبايل سپرده شود، عاجزترين و نالايق‌ترين فرد خود را به شايسته‌ترين انسان غير خودي ترجيح مي‌دهند. اگر در جايگاه قضاوت بنشينند، هر منكري از اعضاي قبيله خود را معروف مي‌بينند و سهو و صغيره مي‌شمرند و اعمال معروف و مباح ديگران را «ذنب لا يغفر» تلقي مي‌كنند.

 ين احزاب و طوايف و قبايل، چنين نيست كه چشم‌انتظار آمدن موعود نباشند؛ بلكه به عكس، بسيار دم از انتظار مي‌زنند و در فراق موعود مويه مي‌كنند. اما... اما موعود را هم موجودي قابل ارزيابي و گزينش مي‌بينند و آن موعودي را مي‌پذيرند كه آنان را بپذيرد و بر تفكر  و تحزّبشان صحه بگذارد.

 اگفته پيداست كه به اين جنس از چشم و نگاه و بر اين قاب ميان‌تهي، نام انتظار نمي‌توان نهاد.

 ر جاده پر و پيچ و تابي كه نامش زندگي است، عده‌اي راه را بسته‌اند و زمين بازي ساخته‌اند و در اين زمين، تني چند را مشغول بازي ساخته‌اند و طايفه‌اي كثير را مشغول ديدن اين بازي. هم‌اينان و هم بازي‌كنان و هم تماشاچيان، گاهي جاده را به نگاهي مرور مي‌كنند؛ نگاهي كه نه از نوع «بادا»، كه از جنس «مبادا» است. نگاهي كه نه انتظار و آرزوي آمدن، كه تمناي نيامدن در آن موج مي‌زند.

 ر كنار جاده پر پيچ و تابي كه نامش زندگي است، عده‌اي دل به دامپروري سپرده‌اند. پوست تختي انداخته‌اند و مريداني را با رمل و اصطرلاب به قلاب كشيده‌اند يا به طمع تعليف مدام، يا عز و جاه و مقام به سوي دام، هدايت كرده‌اند.

 ينان نه چشم انتظار، كه دل‌نگران ظهورند و در تلاش كه ديده‌هاي منتظر مردم را از سمت و سوي جاده برگردانند و معطوف خود كنند. در جاده پر پيچ و تابي كه نامش زندگي است، عده‌اي سخت مشغول بحث‌هاي علمي و فلسفي‌اند. با مهجورترين كلمات و پيچيده‌ترين عبارات و گنگ‌ترين براهين و استدلالات، بحث مي‌كنند كه زندگي همانند جاده است؛ جاده‌اي كه بي‌آغاز و فرجام نيست. ابتدا و انتها دارد و مسافري دارد كه قطعاً آمدني است؛ مسافري كه با آمدنش به جاده هويت مي‌بخشد و مبدأ و مقصدش را معنا مي‌كند.

 اينان بيشتر از ديگران با معنا و مفهوم انتظار محشورند؛ اما با هر چيز كه مباحث ارجمندشان را تحت‌الشعاع قرار دهد، در ستيزند و آن را مصدع اوقات مي‌شمارند؛ حتي اگر آن چيز، ظهور مسافر موعود باشد.

 در جاده پر پيچ و تابي كه نامش زندگي است، عده‌اي به راه‌زني مشغولند. نه تنها خود، طي طريق نمي‌كنند كه قاطع طريق ديگران مي‌شوند. نه تنها خود، راه نمي‌روند كه راه بر رهروان مي‌بندند و آنان را از رفتن باز مي‌دارند.

 اينان با مفهوم انتظار در تعارض و عداوتند و از زمزمه انتظار در هراس و وحشت.

 در جاده پر پيچ و تابي كه نامش زندگي است، عده‌اي به شعبده مشغولند. در تدارك ادات تغافلي براي خود و اسباب سرگرمي براي ديگران. مار از خورجين درمي‌آورند، زنجير پاره مي‌كنند، زره بر تن مي‌درانند، آتش از دهان مي‌جهانند و... هر دم كاسه مي‌گردانند و سكه‌هاي عمر خلايق را از دست غفلتشان مي‌ستانند.

 اينان، مفهوم انتظار را مزاحم منافع خود مي‌شمارند و پيوسته مي‌كوشند كه آينه ظهور را به طاق نسيان بسپارند.

 در جاده پر پيچ و تابي كه نامش زندگي است، عده‌اي فرش گسترده‌اند، خيمه برافراشته‌اند، پشتي و مخده گذاشته‌اند و به خورد و خوراك و پخت و پز مشغول گشته‌اند. 

 اينان به عمد از تداعي معناي انتظار پرهيز مي‌كنند و مفهوم ظهور را مخلّ آسايش خود مي‌شمارند.

 در جاده پر پيچ و تابي كه نامش زندگي است، عده‌اي مشغول تعزيه‌اند. به جاي هر كار ديگري فقط ضجه مي‌زنند و مويه مي‌كنند.

 ينان از كتاب انتظار، فقط فصل چشم‌هاي اشكبار را ديده‌اند و در پهن‌دشت انتظار، مقيم موقف اضطرار شده‌اند و باقي مسير را به خدا سپرده‌اند.

 

انتظار، اين نيست و اين، انتظار نيست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

1. «هر حزب و گروهي به داشته‌هاي خود، خشنود است». سوره مؤمنون/53، سوره روم/32.

2. علامه مجلسي (ره) : «راه‌هاي به سوي خدا به تعداد تك‌تك آدميان است». بحارالانوار، ج64، ص137.

 

رضایت علی (ع) از خلفا !!!!

گاهی در میان بعضی نوشته ها به موضوعی برمی خوریم که در ضمن غلط بودن ، بعضی اذهان را به خود مشغول میکند . رضایت امیرالمومنین علی علیه السلام از ابوبکر و حاکمیت او بر مسلمانان ، از شوخی هایی است که افراد مطلع و آگاه را به خنده وامیدارد .

آگاهی هرچند سطحی و اندک از متون معتبر تاریخی و روایی ، هر کاوشگری را به این حقیقت میرساند که میان غاصبان حق الهی امیرالمومنین علیه السلام و خود ایشان هیچ گاهِ خوشی نگذشته است و بلکه غضب آن حضرت و مخالفت ایشان با عداوت ها و کینه ورزی های حاکم وقت ( ابوبکر ) از یک سو و اِعمال خشونت و بد رفتاری حاکم با خاندان نبوت نشاندهنده خصومت دیرینه ای دارد که ریشه در صدر تاریخ اسلام دوانده است .

امیرالمومنین علیه السلام از یک سو متحمل بیشترین فشارها و خشونت بار ترین رفتارهاست و از سوی دیگر به خاطر حکمتهایی که آن حجت خدا آنها را رعایت میکند رفتارهای خویش را کنترل نموده و از تحریک حاکم پرهیز مینماید .
اینجاست که به موضوع دردناک و پرغضه مظلومیت آن حضرت میرسیم ...
همان موضوعی که اشعث بن قیس کندی ، به طعنه ، به آن حضرت خطاب میکند که چقدر میگویی :
ما زلت مظلوما منذ قبض رسول الله
پس از رسول خدا همواره مورد ظلم واقع شده ام .
اسناد و مدارکی که حاکی از مخالفت امیرالمومنین علیه السلام با ابوبکر و غاصب دانستن اوست متعدد است و در اینجا فقط به ارائه چند مدرک بسنده میکنیم :
بطور کلی آنچه که میتواند باعث شکل گیری پندار رضایت امیرالمومنین از ابوبکر گردد در چند جهت قابل پیگیری است :
1-گزارشهای معتبر تاریخی از سخنان مردم آن دوره ، رضایت ایشان را نقل کرده باشند .
2- ایشان در برابر آنچه رخ داده کاملا سکوت نموده باشند بگونه ای که بتوان این سکوت حضرت را نشانه رضایت ایشان از وضع موجود تعبیر کرد
3- ایشان در جهت تایید حاکمیت ابوبکر عبارات روشن و واضحی داشته باشند .
4- ایشان عملا در تقویت پایه های حاکمیت ابوبکر شرکت کرده و رفتارهای آشکار و روشنی داشته باشند .
5- برخورد حاکمیت ابوبکر با حضرت بگونه ای باشد که از آن ، روابط حسنه و رضایت استفاده شود .
در بررسی تاریخ صدر اسلام مشاهده میکنیم که هیچ یک از موارد فوق رخ نداده است و لذا هیچ زمینه ای برای طرح موضوع رضایت امیرالومنین علیه السلام از خلفا باقی نمیماند .
به عبارت دیگر :
1- در نقلهای تاریخی ناقلان اخبار عدم رضایت آن حضرت را از حکومت نقل کرده اند .
2- حضرت نه تنها سکوت نکرده اند بلکه در موقعیتهای مختلف زبان به مخالفت گشوده اند و از حق الهی خویش سخن به میان آورده اند .
3- از آن حضرت نه تنها عبارات تایید کننده ای درباره حاکمیت ابوبکر و تایید نظام پادشاهی پدید آمده پس از پیامبر دیده نمیشود بلکه سخنان حضرت نشان از عزم ایشان به براندازی حاکیت ابوبکر دارد .
4- آن حضرت نه تنها در هیچ یک از فعالیتهای حکومتی ، در جهت تقویت حاکمیت ، شرکت نکرده اند بلکه در صدد فراهم آوردن یارانی برای مقابله نظامی با حکومت غاصب ابوبکر برآمده اند .
5- برخورد حکومت با حضرت مسالمت آمیز نبود تا جاییکه از برخورد خصمانه دستگاه با آن حضرت میتوان به عدم رضایت آن حضرت با دستگاه حاکم پی برد .
اکنون بطور مختصر به هر یک از موارد فوق بطور اشاره میکنیم .
1- موسی بن عقبه ( متوفای 141 هجری ) از ابن شهاب زهری نقل میکند:

* ان رجالا من المهاجرین غضبوا فی البیعه ابی بکر ، منهم علی { علیه السلام } و الزبیر ... و معهما السلاح ... ( محب طبری / الریاض النضره /1/241 ) در بیعت با ابوبکر تعدادی از مهاجرین از جمله علی { علیه السلام } و زبیر ، در حالیکه سلاح به همراه داشتند به خشم آمدند .
معاویه در نامه ای که به امیرالمومنین علیه السلام نوشته اینطور آورده است :

*و علی کلهم بغیت ، عرفنا ذلک فی نظرک الشزر و قولک الهجر و تنفسّک الصعداء و ابطائک عن الخلفاء ( منقری / وقعه صفین /87 )
تو نسبت به همه آنان ( خلفای پیشین ) سرپیچی کردی و این را از نگاه غضب آلود و سخنان تند و تیز و آه سینه و عدم همراهی ات با آنان دریافتم

2- درباره کلام حضرت در دفاع از حق خویش و مخالفت با حاکمیت مدارک متعددی هست که از میان آنها به یک نمونه اشاره میکنیم :

* اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَعْدِیکَ عَلَى قُرَیْشٍ وَ مَنْ أَعَانَهُمْ فَإِنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوا رَحِمِی وَ أَکْفَئُوا إِنَائِی وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِی حَقّاً کُنْتُ أَوْلَى بِهِ مِنْ غَیْرِی وَ قَالُوا أَلَا إِنَّ فِی الْحَقِّ أَنْ تَأْخُذَهُ وَ فِی الْحَقِّ أَنْ تُمْنَعَهُ فَاصْبِرْ مَغْمُوماً أَوْ مُتْ مُتَأَسِّفا (نهج البلاغه / صبحى صالح / صفحه‏ى 336 / خطبه 217 )

خداوندا از تو جهت انتقام از قریش و آنهایى که یاریشان کردند، یارى مى‏طلبم چرا که آنها پیوند خویشاوندیم را قطع کردند و کار را بر من واژگون نمودند و در غصب و ضایع کردن حقى که من از دیگران بدان سزاوارتر بودم با هم متحد شدند . و گفتند بدانید که حق گرفتنى است و تو باید از آن منع شوى پس تو که صاحب حقّى، در غم و اندوه صبر کن یا در حال تأسف بمیر.

3- ابن میثم بحرانی ( متوفای 679 هجری ) از کتاب وقعه صفین تالیف نصر ابن مزاحم منقری ( متوفای 212 هجری ) نقل میکند که حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمودند :

* لو وجدت أربعین ذوی عزم‏ لقاتلت (ابن میثم بحرانی / شرح نهج البلاغه / 2/ 26-27 )

اگر چهل نفر یار ثابت قدم میداشتم میجنگیدم.
ابن ابی الحدید معتزلی ( متوفای 656 هجری ) این عبارت را بدین گونه از آن حضرت نقل کرده است :

* لو وجدت أربعین ذوی عزم‏ ( شرح نهج البلاغه / 2 / 22 )

اگر چهل یار ثابت قدم میداشتم !

وی به ثبت این عبارت در کتاب وقعه صفین اشاره کرده و در ادامه توضیحی را می آورد

ذکر ذلک نصر بن مزاحم فی کتاب صفین- و ذکره کثیر من أرباب السیره- (

نصر بن مزاحم در کتاب پیکار صفین آن را ذکر میکند – و تعداد زیادی از سیره نویسان { این جمله } را نقل کرده اند .

4- یکی از اموری که هرگر نمیتوان به آن خدشه وارد نمود عدم دخالت در پیشبرد اهداف حکومت ابوبکر است . امیرالمومنین ، آن حیدر کرار و آن صفدر قهار و آن شیر خدای جبار به یکباره دست از شمشیر کشید و هیچ کمکی به حکومت آن زمان نکرد . آن کسی که برای شرکت در نبردهای صدر اسلام و برای دفاع از رسول خدا و تحت فرمان رسول خدا شب و روز نمیشناخت به یکباره دست از نبرد بشست و حکومت را با پادشاهیش تنها گذاشت . از سوی دیگر در تاریخ میبینیم که آن حضرت چندین شب برای گردآوری گروهی رزمجو و مبارز در میان مردم مدینه جست و جو مینمایند و اعلام میدارند که از من چهل مرد جنگی داشتم بر پادشاهی ابوبکر قیام میکردم و با سرنگونی باطل ، حق را در موضع خودش مینشاندم .

5- درباره خشونت دستگاه حاکم با آن حضرت نقلهای فرائانی هست که به دو نمونه بسنده میکنیم :
* غضب علی و الزبیر ... و تخلفا عن البیعه ... فصاح عمر : اخرجوا او لنحرقنها علیکم . فابوا ان یخرجوا ... ثم اخرجهما یسوقهما حتی بایعا ( واقدی- المسترشد/ طبری امامی /378 )
علی { علیه السلام } و زبیر خشمگین گشتند ... و بیعت ننمودند ... عمر فریاد کشید : ( از خانه ) خارج شوید یا آن را با شما به آتش میکشم . آنان خارج نشده و امتناع کردند ... سپس آن دو را ( به زور ) بیرون آورد و نزد ابوبکر برد تا بیعت کنند .

*ثم ان علیا اتی به الی ابی بکر و هو یقول : انا عبد الله و اخو رسوله . فقیل له : بایع ابابکر . فقال : انا احق بهذا الامر منکم لا ابایعکم و انتم اولی بالبیعه لی ... فقال عمر : انم لست متروکا حتی تبایع ( الامامه و السیاسه / ابن قتیبه / 1 / 31- 28 )
علی { علیه السلام } را نزد ابوبکر آوردند در حالیکه میگفت :من بنده خدا و برادر رسول خدایم . به او گفته شد : با ابوبکر بیعت کن . فرمود : تناها من برای بیعت کردن سزاوارم ، با شما بیعت نمیکنم و بایستی که شما با من بیعت کنید .
همانطور که مشاهده شد عدم رضایت امیرالمومنین علیه السلام از ابوبکر و پادشاهی او ، از زوایای مختلف تاریخ و نیز از برایند مجموع اسناد تاریخی کاملا آشکار و روشن است .
و دشمان اسلام و قرآن برای سرپوش نهادن به ظلمهای بی حد و حصری که توسط پادشاهی شکل گرفته پس از پیامبر ، صورت گرفت سعی میکنند امیرالمومنین علیه السلام را همراه و موافق ابوبکر معرفی کنند تا به این ترتیب به حکومت غاصبان وجهه مقبولی بدهند .

صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ

سلام. به وبلاگ خودتون خوش آمدید. از اونجايي كه اميرالمومنين عليه السلام دوست داشتن ايشان را با لقب ابو تراب صدا كنند من هم سعي كردم حداقل اين خواستشون رو با ايجاد اين وبلاگ عملي كنم. تشكر كه وقت گذاشتيد.
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ابوتراب و آدرس shialeader.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 13
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1